كسي غنچه نهان شده در برگ رانچيد
از بي حجابي است اگر عمر گل كم است
كسي غنچه نهان شده در برگ رانچيد
از بي حجابي است اگر عمر گل كم است
صدها فرشته بر آن دست بوسه مي زنند كز كار خلق يك گره بسته وا كنند
داني كه چرا خدا به تو داده دودست من معتقدم كاندر آن سري هست
يك دست به كار خويشتن پردازي با دست دگر ز ديگران گيري دست
سخن بسيار داري اندكي كن يكي را صد مكن صد را يكي كن
كم گوي و گزيده گوي چون در تا ز اند ك تو جهان شود پر
تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد
- من نه آنم كه دو صد مصرع رنگين گويم من چو فرهاد يكي گويم و شيرين گويم
دوست دارم كه دوست عيب مرا همچون آئينه رو به رو گويد
نه چنان شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گويد
چو دائم تا ابد هستي خليفه ز لطف توست عالم پر لطيفه
آسمان بار امانت نتواست كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراباتم كرد
گر بر سرنفس خود اميري مردي ور بر دگري خرده نگيري مردي
مردي نبود فتاده را پاي زدن گر دست فتاده اي بگيري مردي
خواهي اگر به كوي سعادت سفر كني بايد كه كسب دانش و فضل و هنر كني
مالك ملك سليمان است علم جمله عالم صورت و جان است علم
علم چندا ن كه بيشتر خواني چون عمل در تو نيست ناداني
نه محقق بود نه دانشمند چارپايي بر او كتابي چند
خدارا نتوان جمع با هوا كرد يكي از اين دو را بايد رها كرد
ولي ترك خدا كردن روا نيست كه هر كس كرد خود را مبتلا كرد
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چه ها میبینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمهی مهتاب غم از دل شویند امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن که توام آینهی بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر میشکند برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانهکن و دلشکن ای باد خزان گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبهی طوفانزده سر خواهی زد ای پرستو که پیامآور فروردینی
شهریارا گر آئین محبت باشد جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
کاربرگرامی
به سایت ما خوش آمدید
ایلیا رایان
خدمات برتر